• وبلاگ : عطر نرگس
  • يادداشت : سيل اشكم راه بينائي گرفت *** بند بندم عطر زهرائي گرفت
  • نظرات : 1 خصوصي ، 20 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + سرباز امام زمان عج 

    پيرامون اسامي حضرت زهرا راضيه

    رَضِىَ، رُضاً، رِضاً، رُضي، رِضي، رُضْوانا، رضوانا و مرضاة عنه و عليه: ضد سخط، پسنديد و خشنود گشت.
    رض، رضي، راض، راضى: المحب.
    فاطمه‏ى زهراء عليهاالسلام داراى صفت رضا بود، يعنى هر سختى و مصيبت و رنجى را كه خداوند براى او مقدر كرده بود، تحمل مى‏كرد و به آن راضى بود. ما سراسر زندگى پر بركت فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام را مملو از غم مى‏بينيم، اما هيچ‏گاه سخنى از اعتراض و نارضايتى به ميان نمى‏آورد. در تمام اين وقايع دردناك، فاطمه عليهاالسلام به مقدرات خداوند تن درمى‏دهد و كوچكترين اعتراضى ندارد، البته ايشان به بهانه‏ى تقدير، دست از مبارزه با غاصبان ولايت و فدك نكشيدند و به وظيفه‏ى خود عمل نمودند.
    فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام بر سختيهاى دنيا خرسند بود.
    عن جابر بن عبداللَّه قال:
    «دخل رسول‏اللَّه صلى اللَّه عليه و آله على فاطمة و هي تطحن بالرحى و عليها كساء من حملة الإبل، فلما نظر إليها قال: يا فاطمة! تعجلي فتجرعي مرارة الدنيا لنعيم الآخرة غداً. فأنزل اللَّه «و لسوف يعطيك ربك فترضى.»
    جابر بن عبداللَّه گويد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وارد منزل فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام شدند در حالى كه عبايى از پشم شتر بر دوش حضرت فاطمه بود و با دست آسيا مى‏كردند. پيامبر نگاهى به فاطمه‏ى زهرا عليهاالسلام نمود و فرمود: عجله كن و تلخيهاى دنيا را تحمل كن تا فردا (در بهشت) به نعمتهاى آخرتى نائل گردى، چرا كه خداوند بر من نازل كرده است كه آنقدر پروردگارت به تو مى‏بخشد كه تو راضى شوى، و لسوف يعطيك ربّك فترضى.» (1) يا حق امام حسن مجتبي عليه السلام پشت وپناه تون

    1- فاطمه‏ى زهراء عليهاالسلام بهجة قلب المصطفى، ج 1، ص 189 از الدر المنثور، ج 8، ص 543 في ورة الضحى

    + سرباز امام زمان عج 

    السلام عليک يا سيده نساء العالمين

    يا فاطمه ! مي خواهم با تو سخن بگويم ولي نمي دانم که رويم را به کدام سو بگردانم تا تو آنجا باشي. به بقيع ، به کنار قبر پيامبر و يا به خانه ات.

    و اين همه سال سرگرداني ما و اين همه گمنامي تو ، دليلي است بر عظمتت . اي سيده زنان عالم . تو آن قدر بزرگي که همه کس با چشم هاي خودبين و دنيابين نتواند ببيند،حتي محل دفن تو را .

    و اين همه عصمت و حجاب و عفت در که جمع خواهد شد ، جز دختر حبيب الله ، همسر ولي الله و مادر ثارالله !!!

    يا فاطمه ! امروز سالها از رفتنت گذشته است . چيزي قريب به هزار و چهار صد سال . ولي ما حکايت تو را شنيده ام و حکايت نامردان روزگارت را که قدر امانت ندانستند و پيمان شکستند و چه بد عهداني بودند آنانکه حرمت نگذاشتند ، حريم خانه رسول را.

    و مگر اينان سخن پيامبر را نشنيده بودند که : " فاطمه پاره تن من است هر که او را بيازارد ، مرا آزرده و هر که او را خشنود کند مرا خشنود کرده است . "

    يا فاطمه ! قرار روزگار اينگونه برايمان خواسته است که نه از جاهلان قبل از بعثت باشيم ، نه اولين مسلمانان تاريخ ، نه الله اکبر گويان فتح مکه و نه پيمان شکنان بعد از پيغمبر. ما تابعين توئيم . تابع رسول و اهل بيت.و به يقين نه قصد عهدشکني داريم و نه قصد آزرده کردن دل رسول. و خوب مي دانيم آزردن دل فاطمه ، آزردن دل پيامبر است .

    يا فاطمه ! امروز روز پر گرفتن توست.

    به ما نيز پرواز را بياموز که از هر سکون ، خسته ايم.<\/h3>

    آمين...

    + سرباز امام زمان عج 

    حكايتي عجيب در توسل به فاطمه زهرا
    در جلد هفتم گنجينه دانشمندان از مرحوم حجت الاسلام آخوند ملا عباس سيبويه يزدي نقل شده است كه گفت:
    من پسر عمويي به نام حاج شيخ علي داشتم كه از علما و روحانيون يزد بود . يك سال آن مرحوم با چند نفر از دوستان يزدي براي تشرف به حج به كربلا مشرف شده و به منزل ما وارد شدند و پس از چند روز به مكه عزيمت نمودند . من بعد از انجام مراسم حج ، انتظار مراجعت پسر عمويم را داشتم ولي مدتها گذشت و خبري نشد. خيال كردم كه از مكه برگشته و به يزد رفته است . تا اينكه روزي در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا به دوستان و رفقاي او برخوردم اصرار كردم مگر چه شده ، اگر فوت كرده است بگوييد .
    گفتند واقع قضيه اين است كه روزي حاج شيخ علي به عزم طواف مستحبي و زيارت خانه خدا ، از منزل بيرون رفت و ديگر نيامد . ما هر چه انتظار برديم و درباره او تجسس كرديم ، از او خبري به دست نياورديم . مأيوس شده حركت نموديم و اينك اثاثيه او را با خود به يزد مي بريم كه به خانواده اش تحويل دهيم : احتمال مي دهيم كه اهل سنت او را هلاك كرده باشند . من از شنيدن اين خبر بسيار متأثر شدم . بعد از چند سال روزي ديدم در منزل را مي زنند . در را باز كردم ، ديدم پسر عموست . بسيار تعجب كردم و پس از معانقه و روبوسي گفتم : فلاني كجا بودي و از كجا مي آيي ؟
    گفت : اكنون از سزد مي آيم .
    گفتم : چنانچه نقل كردند تو در مكه مفقود شده بودي ، چطور از يزد مي آيي ؟
    گفت : پسر عمو ، دستور بده قليان را حاضر كنند تا رفع خستگي كنم ، شرح حال خود را براي شما خواهم گفت.
    بعد از صرف قليان و استراحت ، گفت : آري روزي پس از انجام مراسم حج از منزل بيرون آمدم و به مسجدالحرام مشرف شدم . طواف كرده و نماز طواف خواندم و به منزل باز گشتم . در راه ، مردي با ريش تراشيده و سبيلهاي بلند ديدم كه با لباس افنديها ايستاده بود . تا مرا ديد قدري به صورت من نگاه كرد و بعد جلو آمد و گفت : تو شيخ علي يزدي نيستي ؟ گفتم : چرا .
    گفت : سلام عليكم ، اهلا و مرحبا ، و دست به گردن من انداخت و مرا بوسيد و دعوت كرد كه به منزلش بروم . با آنكه وي را نمي شناختم با اصرار مرا به منزلش برد و هر چه به او گفتم شما كيستيد ، من شما را به جا نمي آورم ، گفت : خواهي شناخت ، مرا فراموش كرده اي ، من از دوستان و رفقاي شما هستم . خلاصه ظهر شد خواستم بيايم نگذاشت . گفت : مكه همه جاي آن حرم است . همين جا نماز بخوان و برايم ناهار آورد و من هر چه گفتم رفقايم نگران و ناراحت مي شوند ، گفت : چه نگراني ؟ اينجا حريم امن خداست . خلاصه شب شد و نگذاشت من بيايم . بعد از نماز عشا ديدم افراد مختلفي به آن منزل مي آيند تا جماعتي شدند و آن شخص شروع كرد به بد گفتن و مذمت كردن شيعه ها . گفت : اين شيعه ها با شيخين ميانه خوبي ندارند ، مخصوصا با خليفه دوم ، و اينها شبي را در ماه ربيع الاول به نام عيدالزهرا دارند كه مراسمي را در آن شب انجام مي دهند و از وي برائت و تبري مي جويند و اين هم يكي از آنها است و اشاره به من نمود و چندان مذمت از شيعه كرد و آنها را بر عليه من تحريك نمود كه همه آنها بر من خشمناك شده و بر قتل من متفق گرديدند . من هر چه مطالب او را انكار كردم ، وي بر اصرار خود افزود و در آخر گفت : شيخ علي ، مدرسه مصلي يزد يادت رفته ؟ تا اين جمله را گفت به خاطرم آمد كه در زمان طلبگي در مدرسه مصلي همسايه اي به نام شيخ جابر كردستاني داشتم كه سني بود و از ما تقيه مي كرد و در شب مذكور كه طلبه ها جلسه جشن داشتند او به حجره خود مي رفت و در را به روي خود مي بست ، ولي بعضي از طلبه ها مي رفتند و در حجره او را باز مي كردند و او را مي آوردند و در مقابل او شوخي مي كردند و بعضي از حرفها را مي زدند و او چون تنها بود سكوت و تحمل مي كرد .
    پس گفتم : تو شيخ جابر نيستي ؟
    گفت : چرا شيخ جابرم !
    گفتم : تو كه مي داني ، من با آنها موافق نبودم .
    گفت : بلي ، اما چون شيعه و رافضي هستي ، ما امشب از تو انتقام خواهيم گرفت . هر چه التماس كردم و گفتم خدا مي فرمايد : ((و من دخله كان آمنا)) گفت : جرم شما بزرگ است و تو مأمون نيستي .
    گفتم : خدا مي فرمايد : ((و ان احد من المشركين استجارك فاجره …….)))، گفت : شما از مشركين بدتر هستيد! و خلاصه ، ديدم مشغول مذاكره درباره كيفيت قبل و كشتن من هستند ، به شيخ جابر گفتم : حالا كه چنين است پس بگذار من دو ركعت نماز بخوانم . گفت بخوان .
    گفتم : در اينجا ، با توطئه‌چيني شما براي قبل من ، حضور قلب ندارم . گفت : هر كجا مي خواهي بخوان كه راه فراري نيست!
    آمدم در حياط كوچك منزل ، و دو ركعت نماز استغاثه به حضرت زهر صديقه كبري خواندم و بعد از نماز و تسبيح به سجده رفتم و چهار صد و ده مرتبه ((يا مولاتي يا فاطمه اغيثيني )) گفتم و التماس كردم كه راضي نباشيد من در اين بلد غربت به دست دشمنان شما به وضع فجيع كشته شوم و اهل و عيالم در يزد چشم انتظارم بمانند .
    در اين حال روزنه اميدي به قلبم باز شد ، به فكرم رسيد بالاي بام منزل رفته خود را به كوچه بيندازم و به دست آنها كشته نشوم و شايد مولايم اميرالمومنين علي بن ابي طالب با دست يداللهي خود مرا بگيرد كه مصدوم نشوم . پس فورا از پله ها بالا رفتم كه نقشه خود را عملي كنم . به لب بام آمدم بامهاي مكه اطرافش قريب يك متر حريم و ديواري دارد كه مانع سقوط اطفال و افراد است . ديدم اين بام اطرافش ديوار ندارد . شب مهتابي بود . نگاهي به اطراف انداختم ، ديدم گويا شهر مكه نيست ، زيرا مكه شهري كوهستاني بوده و اطرافش محصور به كوههاي قبيس و حرا و نور است ولي اينجا فقط در جنوبش رشته كوهي نمايان است كه شبيه به كوه طرز جان يزد است لب بام منزل آمدم كه ببينم نواصب چه مي كنند ؟ با كمال تعجب ديدم اينجا منزل خودم در يزد مي‌باشد ! گفتم : عجب ! خواب مي بينم ، من مكه بودم ، و اينجا يزد و خانه من است ! پس آهسته بچه ها و عيالم را كه در اطاق بودند صدا زدم . آنها ترسيدند و به هم گفتند : صداي بابا مي آيد . عيالم به آنها مي گفت‌: بابايتان مكه است چند ماه ديگر مي آيد .پس آرام آنها را صدا زدم و گفتم : نترسيد من خودم هستم بياييد در بام را باز كنيد بچه ها دويدند و در را باز كردند همه مات و مبهوت بودند .
    گفتم : خدا را شكر نماييد كه مرا به بركت توسل به حضرت فاطمه زهرا از كشته شدن نجات داد و به يك طرفت العين مرا از مكه به يزد آورد سپس مشروح جريان را براي آنها نقل كردم .

    نماز استغاثه به حضرت بتول (ع)
    پس از نقل اين كرامت شگفت از حضرت فاطمه زهرا لازم دانستم دستور نماز حضرت فاطمه زهرا را در اينجا بياورم تا علاقمندان نماز اولين شهيده و مظلومه عالم اسلام را در گرفتاريها بخوانند و ان شاءالله نتيجه بگيرند و نگارنده را نيز از دعاي خير فراموش ننمايند .
    مرحوم محدث قمي مي نويسد: روايت شده كه هر گاه ترا حاجتي باشد به سوي حق تعالي و سينه ات از آن تنگ شده باشد پس دو ركعت نماز بگذار و چون سلام نماز گفتي سه مرتبه تكبير بگو و تسبيح حضرت فاطمه بخوان ، پس به سجده برو و بگو صد مرتبه : ((يا مو لاتي يا فاطمه اغيثيني )) ، پس جانب راست رو را بر زمين گذار و همين را صد مرتبه بگو پس به سجده برو و همين را صد مرتبه بگو پس جانب چپ رو را بر زمين گذار و صد مرتبه بگو . پس باز به سجده برو و صد و ده مرتبه بگو و حاجت خود را ياد كن . به درستي كه خداوند بر مي آورد آن را ان شاءالله .

    + سرباز امام زمان عج 

    ديده ام روشن شده از نور دخت فاطمه

    جان و روحم شد پاك و مظهر از وجود فاطمه

    با سلام و آرزوي عاقبت به خيري

    با مطلب زير در خدمت دوستانم:

    "نمايشي از چند پرده در استان سيستان و بلوچستان"
    تلاش وهابيت براي نا امن نشان دادن استان

    فرصت كرديد مطالعه بفرماييد.
    يا علي
     <      1   2