mp3 player شوکر

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 <      1   2      
 
(((( حلاليت ........... خداحافظي ))))

بسم الرب الشهدا

سلام

من هم اين ايام را به شما تبريك و تهنيت عرض مينمايم. از نظر لطفي هم كه به مطالب داشتيد سپاسگذارم...به از مطالب پربار شما نيست... .

التماس دعا... .

ولايت بي عبادت حقه بازي ست / اساس مسجدش بت خانه سازي ست

چرا سني نمي خواهد بداند/ وضوي بي ولايت آب بازي ست

سلام بر شما دوست عزيز

منم اين ايام خجسته رو خدمت شما تبريك ميگم و ممنون از اينكه بنده رو مورد لطف خودتون قرار داديد . هميشه از مطالب قشنگتون فيض مي برم .

به اميد روزي كه آقا امام زمان (عج) با ظهورشون معني حكومت عدل علي(ع) رو براي همه مون درعمل نشون بدن .

براتون آرزوي موفقيت و بهروزي دارم . در پناه حق

سلام

ممنون كه سر زديد

يا علي

با سلام . من كد لوگوي وبلاگتان را در وبلاگم قرار دادم ولي نميدانم چرا لوگوي شما نمي آيد ؟!! حالا اشكالي ندارد و من در قسمت لينك ها وبلاگ شما را قرار مي دهم . از اينكه شما هم ما را لينك كرديد ممنونم .

التماس دعا

با عرض سلام خدمت شما خواندم و حال كردم موفق باشيد يا علي
ادرسم را تصيح مي کنم

با سلام.

هركس كه محبت علي ندارد از درك بهشت بي نصيب است

خيلي سعي كردم كه بتونم بقيه ي شعرم را كامل كنم اما نشد.

خوشحالم كه به روز شديد.من هميشه بهتون سر مي زنم.

به اميد ظهور حجت.راستي آدرسم نيز تغيير كرده خوشحال مي شم با ادرس جديد لينكتان را تغيير دهيد.

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هيچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان اين گونه مي گفت:" مي آيد ؛ من تنها گوشي هستم که غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي هستم که دردهايش را در خود نگاه ميدارد."
و سرانجام گنجشک روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لب هايش دوختند، گنجشک هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آن چه سنگيني سينه توست
."
گنجشک گفت : لانه کوچکي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي کسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين طوفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي؟ لانه محقرم کجاي دنيا را گرفت ه بود؟ و سنگيني بغضي راه کلامش بست
.
سکوتي در عرش طنين انداخت فرشتگان همه سر به زير انداختند. خدا گفت:"ماري در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمين مار پر گشودي
."
گنجشگ خيره در خدائيِ خدا مانده بود
.
خدا گفت:" و چه بسيار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمني ام برخاستي!" اشک در ديدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چيزي درونش فرو ريخت
...
هاي هاي گريه هايش ملکوت خدا را پر کرد ...

با سلام دست حق هميشه يارو ياورتان خواهرم


با سلام . تبليغ رايگان وبلاگ شما با توجه به در خواست شما در وبلاگ معرفي وبلاگ با موفقيت انجام شد . باز هم به اين وبلاگ سر بزنيد . از حضور شما در اين وبلاگ هم متشكريم . وبلاگتان هم خيلي زيباست و هم پر محتوا . التماس دعا

 <      1   2