بهار وصال
در جاده هاي انتظار در طلعت يار
همچنان چشم به ديدار دوخته ايم و خاکش را توتياي چشمانمان کرده ايم
تا بهار وصالش را
در گلشن طاها و ياسين به نظاره بنشينيم
اي اميد محرومان و اي اميد زمان
اين آتش عشق و عشق آتشين به لحظه ديدار
زنجير خواب را از چشمان منتظران ربوده و فرياد سکوت
ژرفاي وجودمان را فرا گرفته.
آري ؛
پس کدامين سيمرغ بهار آمدنت را بشارت خواهد داد
و کدامين صدف کيمياي وجودت را در خود مي پروراند
تا بر کرانه ي دريايش نشينيم
و نظاره گر امواجي باشيم
تا شايد نشانه اي باشد که
مرواريد ظهورت را با خود به ساحل آورد؟